ترمهترمه، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

ترمه نابم

یلدا مبارک....

ترمه ی نازنینم...دخترک زیبای من... این دومین شب یلدایی است که با تو جشن میگیریم.تویی که با اومدنت شبهای تار  من و بابا مجتبی رو به سپیده  روشنایی و امید پیوند زدی.   یلدای امسال میزبان عموی مهربونت عمو مهدی بودیم.نمیدونی چقدر از شمعهای روشن و هندوانه ذوق کردی و هیجانی شدی.امشب تولد باباجون منصور هم بود.تلفنی تولدش رو تبریک گفتیم.خیلی دلم میخواست امشبو در جمع بزرگ خانواده و در کنار بزرگترهامون باشیم اما... چند روزپیش از بازار برای تزیین لباست روبان خریدم .میخواستم لباس امشبتو خودم  برات درست کنم .وقتی پوشیدی خیلی خوشت اومد و میخواستی مرواریدهای روشو بکنی!!!تل موهاتو هم عمه مهدخت مهربونت برای ش...
1 دی 1392

ترمه و اسکوترش...

ترمه نازنینم اوایل آبانماه  بابا جون منصور و مامان پری همراه عمو مهدی اومدن پیشمون.مامان پری یه جاروبرقی خوشکل از مشهد سوغات آورده بود و عمو مهدی یه خوک کوچولو که اسمشو خارخاری گداشتی و خیلی دوستش داری.باباجون منصور هم برای شما و بردیا جون اسکوتر خرید.همیشه بچه های پارک رو که اسکوتر سوار بودن با شوق نگاه میکردی و دلت میخواست بچه ها اسکوترشون رو بهت بدن.از اونجایی که توان سوار شدن و هدایتشو نداشتی من و بابا مجتبی برات نخریدیم تا یه کم بزرگتر بشی. خیلی زود یاد گرفتی سوار بشی و کنترلش کنی. القصه....همه اینها رو گفتم تا به اینجا برسیم که عمه ماه مهربونت دیروز پیام داده بود که : " سلام زن دایی جون. الان با مامانم عک...
12 آذر 1392

خودم بلدم....

  ترمه شیرین بیانم...قند و عسلم... دیشب سر میز شام بابا مجتبی میخواست غذا دهنت بگذاره که با اعتراض قاشق رو از دستش گرفتی و محکم و با ادا گفتی:"خودم بلدم"!!! من و باباچند ثانیه اینجوری بودیم و بعد هر دو   .... امروز وقتی از خواب بیدار شدی سراغ کالسه(کالسکه)ات اومدی تا سوارش بشی.اولش مامان مامان میکردی سوارت کنم اما بعد از چند لحظه قلق کار دستت اومد و فاتحانه گفتی:"خودم میتونم" و من:  قربونت برم که از الان مستقل عمل می کنی....   حسینیه بانک ملی...       شبهای اول تا هفتم محرم امسال بندر بودیم و روز هشتم برای عزاداری سرور و سالار شهیدان امام حسین(ع) پیش مامان جونات رفتیم...
4 آذر 1392

خاطرات جا مانده....

ترمه نازنینم.... خیلی تلاش میکنم تا خاطرات و لحظه های با تو بودنمون رو ثبت کنم اما ....ببخش عزیزکم....راستی وبلاگت چندروز پیش 1 ساله شد.به امید اینکه بتونم روزهای شیرین با تو  عزیزم رو توی این وبلاگ ثبت و موندگار کنم...          اولین تاب سواری...    ترمه و داداش پرویز!!!   ترمه و پوشک هاش...            شبی که فهمیدیم اولین دندونت بیرون اومده.خونه عمه ماهت بودیم .سر میز شام.داشتم بهت آب میدادم که یه دفعه متوجه صدای تیک تیک دندونت شدم. (اولین ...
15 آبان 1392

مهری که گذشت...

    ترمه شیرین زبانم.... یک هفته مونده به آخر شهریور خاله آرزوی مهربونت زنگ زد که با امیر جون میخوان بیان پیشمون.نمیدونی چقدر از شنیدن این خبر خوشحال شدم.... مامان جون و بابا جون هم که میخواستن برن پیش خاله الهام . دایی محمد هم که کارشناسی ارشد شهرکرد قبول شد و مامان جون اینا مجبور شدن اول برن و دایی محمد رو ثبت نام کنن و بعد راهی رفسنجان بشن.   خلاصه خاله آرزو و امیر جون اومدن  اما حسین جون و عمو محمد بخاطر مسابقه فوتبال حسین جون نیومدن.بعد از چند روز به اتفاق هم با قطار رفتیم پیش خاله الهام تا خاله رو بدرقه کنیم و عازم خونه خدا بشه.بلیطمون ساعت 1/5 ظهر بود و بابا&...
4 آبان 1392

سومین سال مادر شدن...

دختر کوچولوی مامان,ترمه ی زیبا روی من... هر سال با اومدن روز مادر خیلی دلتنگ و دلگیر میشدم.حتی به کسانی که پیام میدادن و روز زن و مادر رو تبریک میگفتن میگفتم :امروز که روز من نیست روز مامان هاست...الان که اینهارو مینویسم بغض گلومو فشار میده و اشکهام جاریه.الان سومین ساله که خدا جواب دل شکستمو با وجود تو نازنینم داده و امسال صدای قشنگ*مامان*گفتنت توی خونه طنین انداز میشه. دعا میکنم که خدای مهربون به حق این روز عزیز به همه اونهایی که آرزوی مادر شدن دارن یه هدیه آسمونی بده و دل همه از وجود فرزندشون شاد بشه...آمین. میلاد گل خوشبوی پیامبر حضرت فاطمه(س)و روز مادر مبارکباد.   ...
14 مهر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ترمه نابم می باشد