خاطرات بهمن 91
ترمه جان,نازنین دخترم... ٢٢بهمن ٩١ که شما نازگلم تازه اولین قدمهاتو برمیداشتی,مامان جون زنگ زد و نوید داد که قراره همراه با خاله جون آرزو و خاله جون اعظم بیان پیشمون.نمیدونی چقدر منتظر همچین لحظه ای بودم و چقدر خوشحال شدم.خاله جون الهام هم که چند هفته قبلش خبر اومدنش رو داده بود.متاسفانه دایی رضا نتونست بیاد که خیلی جاش سبز بودو خاله عاطفه هم چون عمو محمد کلاس آکادمی داشت نیومد که جای اونا هم واقعا سبز بود.دایی محمد هم که تهران بود و فردای اون روز که مامان جون اینا اومدن رسید. شبی که خاله جونات رسیدن یه جشن تولد دیگه برات گرفتن.خاله الهام هم زحمت ک...
نویسنده :
مامان اطهر
13:39