ترمهترمه، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

ترمه نابم

خاطرات بهمن 91

            ترمه جان,نازنین دخترم... ٢٢بهمن ٩١ که شما نازگلم تازه اولین قدمهاتو برمیداشتی,مامان جون زنگ زد و نوید داد که قراره همراه با خاله جون آرزو و خاله جون اعظم بیان پیشمون.نمیدونی چقدر منتظر همچین لحظه ای بودم و چقدر خوشحال شدم.خاله جون الهام هم که چند هفته قبلش خبر اومدنش رو داده بود.متاسفانه دایی رضا نتونست بیاد که خیلی جاش سبز بودو خاله عاطفه هم چون عمو محمد کلاس آکادمی داشت نیومد که جای اونا هم واقعا سبز بود.دایی محمد هم که تهران بود و فردای اون روز که مامان جون اینا اومدن رسید. شبی که خاله جونات رسیدن یه جشن تولد دیگه برات گرفتن.خاله الهام هم زحمت ک...
3 خرداد 1392

اولین کلمات

نازنین دخترم...ترمه شیرین زبانم... چند ماهی میشه که شروع به گفتن بعضی کلمات کردی و هر روز که میگذره تلاشت برای یادگیری بیشتر میشه.با صدای زنگ تلفن در هر حالتی باشی از جا می پری و میگی"الو خاله"...آخه خاله محدثه مهربونت هر روز به ما زنگ میزنه و تو هم به این مهر خاله عادت کردی و هر کی زنگ بزنه فکر میکنی خاله محدثه است.وای از اون وقتی که تلفن هم به دستت برسه,برمیداری و شروع به راه رفتن و صحبت کردن می کنی:"الللوو خااله..اللو..آدی بیدی بیدی هاه هاه  نه نه بیده نه نه...."و آخرش به زور تلفنو ازت میگیریم... عصر که بابا مجتبی از سر کار میاد و کلید میندازه و در رو باز میکنه چنان جیغی میزنی و هیجانی میشی که نگو... "بابا......
31 ارديبهشت 1392

هفت ماهگی تا یک سالگی

  مسافر کوچولوی من,ترمه قشنگم... نمیدونم کی و کجا این دل نوشته های مامان به دستت میرسه قشنگم ,اینو بدون که از وقتی همسفر جاده زندگیمون شدی  به قول بابا مجتبی زندگیمون رو رنگی کردی .   عزیزکم اولین مسافرت 3تایی مون رو پیش خاله الهام  و عمو مصطفی و علی جون و آلا جون رفتیم.روز 22 ماه مبارک رمضان بود و قرار شد تا 26 اونجا بمونیم و بعد با هم راهی بشیم و پیش عزیزانمون بریم تا عید فطرو کنارشون باشیم. بابا مجتبی پشت ماشینو شبیه هتل درست کرده بود تا من و شما خانم گل راحت باشیم.شما هم که جات راحت بود و خیلی زود خوابت برد.تقریبا دو سوم مسیرو خواب بودی و اصلا مامانو اذیت نکردی عزیزم.. وقتی بیدار شدی از فرنی...
23 ارديبهشت 1392

آرزوی دیروزم...

آرزوی دیروز من,ترمه تازک تن من... چند روزه که تن نازک و کوچکت تب دار و مریض شده.نمیدونی چی کشیدم نازنینم.آخه 4 تا از مرواریدهای کوچولوت میخوان با هم بیان بیرون و حسابی اوضاعتو به هم ریختن.چند روز پیش خاله محدثه مهربونت ما رو به یک بازی وبلاگی دعوت کرد با عنوان "آمین برای آرزوها" که تو این بازی باید از 3 تا از دوستان وبلاگی دعوت به این بازی جالب کنی و در عین حال آرزوی خودت رو هم بنویسی.من که تازه موفق شدم خاطرات عیدت رو برات ثبت کنم و تو این چند روز هم که تمام فکر و ذکرم بهبودی تو نازنینم بوده.تو این چند روز خیلی فکر کردم.به گذشته,به حال و به آینده.گذشته رو که مرور کردم دیدم که تو قشنگم" آرزوی دیر...
1 ارديبهشت 1392

دومین بهار زندگیت

نازنین دخترم...بهار زندگی ام... به سرعت باد ١ سال رو به سلامتی و در کنار تو نازنینم طی کردیم.سالی که پر بود از شور و شوق و امید به زندگی...عید 92 هم از راه رسید... بهار با همه زیباییهاش یه بار دیگه از راه رسید تا خدای مهربون باز هم نشانه های رحمت و قدرتشو به بنده هاش نشون بده. بر خلاف گذشته من و تو نارنینم سفرمون رو تنهایی و بدون بابا مجتبی شروع کردیم و راهی شهر و دیار بهاریمون شدیم.بهار بندر توی بهمن ماه هر سال شروع میشه و دم عید هوا رو به گرمی میره.با عمو مهدی همسفر شدیم و صبح روز جمعه ١٨ اسفند ٩١ حرکت کردیم.   با دیدن دوباره عزیزانم روحی دوباره در کالبدم دمیده شد و خیلی زود غم دوری چند ماهه فرام...
29 فروردين 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ترمه نابم می باشد