ترمهترمه، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

ترمه نابم

خودم بلدم....

1392/9/4 3:40
نویسنده : مامان اطهر
1,152 بازدید
اشتراک گذاری

 niniweblog.com

ترمه شیرین بیانم...قند و عسلم...

دیشب سر میز شام بابا مجتبی میخواست غذا دهنت بگذاره که با اعتراض قاشق رو از دستش گرفتی و محکم و با ادا گفتی:"خودم بلدم"!!! تعجبمن و باباچند ثانیه اینجوری بودیم و بعد هر دو قهقههخندهقهقهه ....

امروز وقتی از خواب بیدار شدی سراغ کالسه(کالسکه)ات اومدی تا سوارش بشی.اولش مامان مامان میکردی سوارت کنم اما بعد از چند لحظه قلق کار دستت اومد و فاتحانه گفتی:"خودم میتونم" و من:تعجبتشویق قربونت برم که از الان مستقل عمل می کنی....

niniweblog.com 

حسینیه بانک ملی...

 

 

 

شبهای اول تا هفتم محرم امسال بندر بودیم و روز هشتم برای عزاداری سرور و سالار شهیدان امام حسین(ع) پیش مامان جونات رفتیم.چند شب اول رو با خاله شیرین مهربون و موژان جون به حسینیه بانک ملی(محل کار خاله شیرین)رفتیم.البته بابا مجتبی ما رو میرسوند و برگشتن هم که با خاله و موژان جون بودیم. تو این شبا سینه زدن رو بلد شدی حالا بماند که اولش بجای سینه بشکن می زدی....اما کم کم یاد گرفتی...

 niniweblog.com 

استراحتگاه بین راهی 

 niniweblog.com 

روز عاشورا و تاسوعای حسینی وقتی برای عزاداری همراه بابا جون و بابا مجتبی به مراسم رفتیم خیلی عجیب ساکت شدی...آخه پارسال 10 ماهه بودی و توی بغلم خوابیدی اما امسال که بزرگتر شدی کاملا درک میکردی...قربون دل کوچولوت برم....

niniweblog.com

 

 

 

niniweblog.com 

راستی خاله الهام هم که به مکه مشرف شده بود به سلامتی برگشت و ولیمه داد که متاسفانه بخاطر کار بابا مجتبی ما نتونستیم توی مراسمشون باشیم .اولش خیلی ناراحت بودم که نتونستم برم اما بعد پیش خودم گفتم حتما خیر بوده و اینجوری خودمو آروم کردم....خاله الهام یه لباس عروس خوشکل برات سوغاتی آورده بود که خیلی دوستش داری.یه روز که تنت کردم ازت پرسیدم :ترمه عروسی کی میخوای این لباسو بپوشی؟با خنده جواب دادی:دایی ضا(دایی رضا)و بعد هم گفتی:بابا!!!آخکلافهحالا من به تو نیم وجبی چی بگم؟؟؟!!!سوال

 niniweblog.com

 

هدیه خاله ناهید و عمو رضا و شادی جون 

(ترمه عزیزم.کمترین آرزویمان این است که با چشمان مهربانت هرگز نامهربانی های روزگار را نبینی.پیشاپیش تولدت مبارک....)

 

یه کفش چراغی ک خیلی دوستش داری.ممنون....

 

niniweblog.com 

بعضی روزا با هم میریم پارک تا به این بهونه یه کم غذا بخوری....

 

 

 

 

niniweblog.com

 اینجا میخواستی تاب خالی رو هل بدی که....

اینم نتیجه اش.... 

 

 

 niniweblog.com

 

niniweblog.com 

 

niniweblog.com

 

چند روز پیش پریدی  توی بغلم و منو بوسیدی و در همون حال گفتی:دوست دارم... 

انگار همه دنیا رو بهم هدیه دادی کوچولوی خوش زبونم... 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

عمه مهدخت
5 آذر 92 11:37
مگه چند وقته که ندیدمت عزیزکم که انقدر بزرگ شدی فدات شم با اون موهای گوجه ایت دلم ضعف رفت برات با اون عینک و فیگورت عروسک. عزاداری هات قبول حق فرشته من ...کاش بشه زودتر ببینمت شکر شکنم
مامان اطهر
پاسخ
حدود سه ماه میشه عمه جونم....ما نمی یاییم تا شما قدم رنجه کنید و پا رو چشمامون بگذارین....می بینی تو رو خدا فیگورشو....همه چیز هم خودش بلده.چند روزه خودش شلوارشو میپوشه و مرتبا تکرار میکنه "من بلدم"و بعدش هم میگه"آفریییین"قبول حق.از شما هم قیول باشه...کاش....
بانو
5 آذر 92 12:32
الهی من فدات بشم خاله . من عاشق اون عکسشم که قدم مصممی برداشته . یادم باشه اومدم بندر اون تاب رو بزنم که بچه ی ما رو اذیت کرده . خیلی عالی بود . دلم رفت برای این بلبل زبونی های بانو ترمه ی نازنین. شاد باشی دوست مهربانم در کنار همسر و ترمه ی ناب.
مامان اطهر
پاسخ
خدا نکنه خاله مهرورزم.....آره انگار به سمت یه هدف مهم و بزرگ گام برمیداره....ممنون از حمایتتون خاله جون.خودم از خجالتش دراومدم!شما تشریف بیارید....قدمتون سر چشممون....ممنون از نگاه پر محبتت گل بانو....
lمامان مهرزاد
6 آذر 92 15:18
ترمه جون این دفعه که مهرزاد اومد خونتون بذار سوار کالسکت بشه تو راش ببر. نذار اینقدر با کالسکه اسباب بازیت ، بازی کنه . عزاداریت هم قبول باشه گل دخترم . خوش گذشت مارو تنها گذاشتیدو رفتید؟ لباس عروس و کفش نوت مبارک باشه گلم .ما که ندیدیم . مامانی مواظب دخملی باش . که به تاب نخوره .
مامان اطهر
پاسخ
خاله جون اونروز که شما رفتی باشگاه خوش تیپ بشی مهرزاد یه عالمه کالسکه سواری کرد.تازه تارا مارکت هم رفت خرید کرد! ممنون خاله.حالا می پوشم می بینی!!! چشم خاهر مواظبم اما بچه اس دیگه....
َشیرین بانو مامان موژان و علی
8 آذر 92 19:29
سلام دوست جون عزاداری شما و ترم نازم قبول . لباس عروس و کفشش هم مبارک دست خاله اش درد نکنه به خوشی بپوشه ... از اینکه سعادت داشتم چند شب در کنار شما و ترمه جون باشم خوشحالم می بوسمتون
مامان اطهر
پاسخ
سلام شیرین جون.ممنون.قبول حق.سعادت رو ما داشتیم که همراهان و دوستان مهربونی چون شما و موژان جون داشتیم...
َشیرین بانو مامان موژان و علی
10 آذر 92 15:27
نگاهت که می کنم چیزی مرا از " نداشـتـن " ها جدا می کند با تـــو که می خـندم قفل های این روزها باز می شوند در تـــو كه می میرم جاودانگی ، ترانه ی مرغان خوشخوان روزگارم می شود چه خوش اتفاقی ست بــا تـــو بــودن عاشقانه که صدایم می کنی نامم دل انگیــزترین آوای دنیــا را به خود می گیرد
مامان اطهر
پاسخ
خیلی زیبا بودممنون از احساسات قشنگت شیرین جون....
دایی محمد
10 آذر 92 18:54
سلام ترمه نازم.فدات شم الهی عزیز چیز بلدم .می بوسم گلم.مامان بابا رو ببوس بلدی که?!!!!
مامان اطهر
پاسخ
سلام دایی جون مهندسم!خدا نکنه.:آره بلدم.به روی چشم....ممنون که به ما سر می زنی....
عمه مهدخت
11 آذر 92 13:07
سلام زن دایی جون. الان با مامانم عکسای ترمه جونو میدیدیم برای قسمت پارک رفتنش خیلی ذوق کردم. انگار منتظر یه عکس خاص بودم که ندیدمش بعد به مامانم گفتم پس عکس ترمه با اسکوترش کو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟زندایی لطفا یه عکس از ترمه و اسکوترش بذارید که من مامانمو بیچاره کردم از رویای مسابقه و بازی با ترمه. مرسی
مامان اطهر
پاسخ
سلام خوشکل زن دایی.قربون ذوق کردنت برم عزیزم.چشم.با کمال میل...
عمه مهناز
11 آذر 92 15:13
عزییییز دلم چقدر بزرگ شدی فدات شم هر دفعه که عکساشو میبینم کلی تغییر کرده کلی خانم تر شده< با اون ژستاش دلم تنگ شده واسش حسااابی دوستون دارم
مامان اطهر
پاسخ
ممنون عمه نازم...خانمی از خودتونه.مرسی.ما هم دلمون تنگ شده...ما هم دوستتون داریم.خدا رو شکر که بهتر شدی و بهمون سر زدی.
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ترمه نابم می باشد