آرزوی دیروزم...
آرزوی دیروز من,ترمه تازک تن من...
چند روزه که تن نازک و کوچکت تب دار و مریض شده.نمیدونی چی کشیدم نازنینم.آخه 4 تا از مرواریدهای کوچولوت میخوان با هم بیان بیرون و حسابی اوضاعتو به هم ریختن.چند روز پیش خاله محدثه مهربونت ما رو به یک بازی وبلاگی دعوت کرد با عنوان"آمین برای آرزوها"که تو این بازی باید از 3 تا از دوستان وبلاگی دعوت به این بازی جالب کنی و در عین حال آرزوی خودت رو هم بنویسی.من که تازه موفق شدم خاطرات عیدت رو برات ثبت کنم و تو این چند روز هم که تمام فکر و ذکرم بهبودی تو نازنینم بوده.تو این چند روز خیلی فکر کردم.به گذشته,به حال و به آینده.گذشته رو که مرور کردم دیدم که تو قشنگم" آرزوی دیروزم" بودی که خدای مهربون امروز اونو برآورده کرده و تو نازنینم رو به من و بابا مجتبی بخشیده.آرزویم برای حال و آینده سلامتی و خوشبختی و شادکامی همه اونهایی است که دوستشون دارم و عاقبت به خیر شدن و با دست پر به دیدار محبوب رفتن است.شنیده ام که "آنانکه پاره های روح خویش را برای التیام به دیگران می دهند از همه به خدا شبیه ترند"...نازنینم آرزو میکنم که:"شبیه ترین به خدا باشی"
حالا من نیز به رسم امانتداری و ادب سه تا از دوستان وبلاگیمون رو به این بازی دعوت میکنم:
1_مامان عسل بانو(عسل بانو)
2_مامان نرگس(دل نوشته ها)
3_مامان آوینا(پرنسس آوینا)
امیدوارم که دعوت منو قبول کنن.