ترمهترمه، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره

ترمه نابم

لحظه دیدار

1391/9/10 0:34
نویسنده : مامان اطهر
520 بازدید
اشتراک گذاری

 

مگه تموم میشدن؟لحظه های انتظارو میگم...بلاخره بعد از سختی ها آرامش

روی خودشو نشون داد.آخه خدا خودش تو قرآنش وعده داده...

و تو عزیزم در آخرین ساعات پنجمین روز از دومین ماه فصل زمستون از راه

رسیدی "چهارشنبه5/11/1390"و آرامش و گرمای زندگیمونو با اومدنت چند

برابر کردی...

جونم برات بگه:اون روزصبح نوبت دکتر بیهوشی داشتم(آخه مامان با مواد بیهوشی حساسیت داره),با خاله آرزو که همیشه مثل یه فرشته مهربون کنارمون بود رفتیم پیش آقای دکتر.بعد از معاینه وقتی دکتر فشارمو گرفت 14 بود.تعجب نکردم چون تو این اواخر مرتب فشارم بالا میرفت و چند بار بستری شدم اما چون یکم ورم هم داشتم دکتر سریع آزمایش دفع پروتیین نوشت و تاکید کرد سریع انجام بدم...

 

چند روز قبل از اون روز خانم دکتر برای 10 بهمن نوبت اتاق عمل داده بود.بابا مجتبی هم که پیشمون نبود قرار شد 6 بهمن بیاد که هم پیشمون باشه و هم برای اومدنت کارای لازمو انجام بده...

 

اما ظاهرا کارا اون طور که ما پیش بینی میکردیم پیش نرفت و بعد از ظهر همون روز وقتی خانم پرستارمطب خانم دکتر فشار مامانو گرفت و به خانم دکتر گزارش داد, خانم دکتر دستور داد سریع مامان بستری بشه و از تو نوار قلب بگیرن و از مامان آزمایش...هنوز صدای طپشهای قلب کوچولوت توی گوشم میپیچه...طپشهای قلبت نوید سلامتی و امید به زندگی بودن...اینقدر قربون صدقت رفتم که خانم پرستار تعجب کرده بود...

 

تو این فاصله خاله آرزو به مامان جون ومامان پری خبر داده بود که من بستری شدم.اونا هم بسرعت خودشونو رسوندن...

 

جواب آزمایش که رسید فهمیدیم که برای اومدن عجله داری عزیزکم...لحظه دیدار نزدیک بود و به زودی روی ماهتو میدیدم...

 

 

 

تنها ناراحتیم نبودن بابا مجتبی بود...اما آرامش عجیبی داشتم.خدای مهربونو با تمام وجود حس میکردم ...

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان بردیا
18 آبان 91 7:59
عزیز عمه


مامان اطهر
18 آبان 91 14:47
ممنون عمه شاه.منم عاششقتم...
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ترمه نابم می باشد