ترمهترمه، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره

ترمه نابم

عروسک شش ماهه

1391/11/11 0:58
نویسنده : مامان اطهر
650 بازدید
اشتراک گذاری

niniweblog.com 

عروسک قشنگم,دختر نازم...

چشم باز کردیم شش ماهه شدی عروسکم.کم کم تلاش میکردی سینه خیز به طرف چیزایی که نظرتو جلب میکردن بری.خیلی بامزه بودی.توی رورووک می نشستی و تند تند این ور و اون ور میرفتی.کافی بود من از کنارت تکون بخورم به سرعت با اسبت خودتو بهم میرسوندی.ازت غافل میشدم پای جاکفشی بودی و در قفسه هاشو تند تند باز میکردی و به کفش بابا مجتبی که میرسیدی توی بغل میگرفتی و می نشستی. لثه هات همچنان اذیتت میکردن و تمام اسباب بازیهاتو توی دهانت میکردی حتی گاهی پاهاتو بالا میاوردی و توی دهانت میکردی. الان که مینویسم دلتنگ اون روزات شدم...

niniweblog.com

 

 

ترمه خانم بعد از حمام

 

خیلی خطرناک شده بودی و نمیشد توی کریر تنهات گذاشت.فورا هول میزدی و نزدیک بود خودتو بندازی پایین .بخاطر همین کمربندتو می بستم وتو هم با تعجب نگاه میکردی کوچولوی من.

وقتی هم میخوابیدی اگه تو تخت خودت نبودی, دور و ورت باید  بالشت میذاشتم چون به محض بیدار شدن چند تا وول جانانه میزدی که اگه ازت غافل میشدم از روی تخت می افتادی.

اینجا روی تخت خودت خوابیده بودی

 

 niniweblog.com

دهم تیر 91 بود که باباجون ومامان جون و دایی رضا به اتفاق خاله آرزو و امیر جون اومدن بندرعباس.خیلی دلتنگشون بودم آخه نزدیک سه ماه ندیده بودیمشون.حسین جون و عمو محمد(بابای حسین جون و امیر جون)نیومدن چون حسین جون تازه از دبی برگشته بود و از کلاسای زبانش و فوتبالش حسابی عقب مونده بود .دایی محمد هم کلاس داشت و نیومد.خیلی جاشون خالی بود.تو این چند روز مامان جون و خاله آرزو غذای کمکی برات درست کردن و 2 هفته قبل از پایان 6 ماهگی ات غذای کمکی ات رو شروع کردیم.خیلی حریره بادام دوست داشتی و وقتی تمام میشد گریه میکردی که بازم میخوام شکموی من...

قیافه ات بعد از خوردن اولین غذای کمکی خیلی با مزه بود

niniweblog.com

niniweblog.com

 

حسین جون یه لباس مارک خوشکل برای شما و یه لباس خوشکل هم برای مامان از دبی هدیه آورده بود.عمه جون حسین -مرضیه خانم-هم یه بلوز شلوار مارک برات هدیه فرستادن.دستشون درد نکنه.

 لباسی که حسین جون هدیه آورد

niniweblog.com

 

 یه روز غروب با مامان جون اینا رفتیم کنار دریا که خیلی خوش گذشت.امیر جون با اسکوترش که تازه خریده بود حسابی بازی کرد.شما هم تو بغل خاله آرزو خوابیده بودی و پاهاتو نوش جان می کردی قشنگم. 

امیر جون

niniweblog.com 

پایان 6 ماهگی ات بازم واکسن داشتی.باز هم همراه بابا مجتبی رفتیم خانه بهداشت و واکسنتو زدیم اما این بار  از درد به آغوش من پناه آوردی عزیز معصوم من...

قد و وزنت هم خوب بود و منحنی رشدت سیر صعودی داشت.

ترمه بعد از تزریق واکسن

کارت واکسیناسیون ترمه خانوم

niniweblog.com

 

اینم عکسهایی که توی آتلیه ازت انداختیم

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

خاله محدثه
8 بهمن 91 22:35
عزیزدلم قربونش بشم. بوس



ممنون خاله محدثه.بوووووووووس
عمه مهدخت
11 بهمن 91 9:46
فدات شم خوشکلم .از تصور لحظه ای که کفش بابات تو بغلت بوده دلم ضعف رفت برات...
مرسی اطهر جون حسابی چسبید


مرسی عمه ماه.متاسفانه از این لحظه اش عکس نداره,فیلم داره.
ممنون که با وجود مشغله زیاد و اسبای کشی بهمون سر میزنی.
راستی از پیشنهاد خوبت ممنون....


niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ترمه نابم می باشد