ترمهترمه، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

ترمه نابم

اولین بهار زندگیت

1391/10/13 0:58
نویسنده : مامان اطهر
569 بازدید
اشتراک گذاری

                                  

بهار زندگی ام...ترمه نازنینم...

وقتی بهار 91 از راه رسید,تو نازنینم وارد دومین ماه از زندگیت میشدی.تو بزرگترین و زیباترین عیدی بوده و هستی که تا حالا گرفتم.اولین عید بود که همه چیز زیباتر بود.حتی شیرینی های عید هم شیرین تر بودن.عطر گلها,صدای پرنده ها یه جور دیگه بودن.ماهی تنگ بلور هم انگاری قرمز تر شده بود و خلاصه حس و حا لمون عجیب بهاری بود...                  

              

سال تحویل خونه مامان پری همراه با, بابا جون منصور,مامان پری مهربون,عمه مهدخت و عمه مهناز,عمو سعید و عمو محمد و البته بردیا جون (که خواب بود)بودیم.عمه ماه و عمه ناز با سلیقه ,سفره هفت سینو چیدن.خیلی قشنگ و رویایی بود.جای عمو مهدی هم خیلی خالی بود.وقتی 35 روزه بودی عمو مهدی اولین بار تو رو دید.اما عیدو مرخصی نداشت و نتونست پیشمون بمونه.لحظات تحویل سال در کنار تو نازنینم خیلی زیبا بود.همه خوشحال بودیم و وجود تو این خوشحالی رو چند برابر میکرد.

بعد از سال تحویل و گرفتن اولین عیدی هات ,برای دیدن باباجون کرامت و مامان جون رفتیم.روز اول عید خونه بابا جون کرامت خیلی شلوغ پلوغ میشه آخه بابا جون بزرگتر فامیل هست و همه فامیلا روز اول برای تبریک عید اونجا میان.مامان جون سبزی پلو با ماهی درست میکنه و همه خواهر ها(خاله هات و بچه هاشون) اونجا جمع میشیم و حسابی خوش میگذره.

سومین روز بهار مهمون خاله الهام بودیم که بخاطر عمو مصطفی  (که درجه استادی رو که بالاترین مقام علمی کشور هست رو دریافت کرده بود)توی تالار مهمونی دادن.

چهارمین روز مهمون خاله آرزو توی باغ بودیم که خیلی خوش گذشت.هوا بارونی بود و شما رو توی ساختمون باغ خوابوندیم.

.حسین جون

آلا خانوم

اولین عروسی که رفتیم روز پنجم عید بود(جشن پسرخاله مامان)که خیلی خانوم بودی و گریه نکردی.

این عکسو خونه مامان جون ازت گرفتم.این اولین بار بود که برای مامان میخندیدی خوشکلم...قلب

روز یازدهم عید هم مهمون خاله اعظم توی باغ دوست دایی رضا بودیم.اون روز هوا بارونی بود . شما و محمد طاها که ٣ ماه از شما بزرگتره توی اتاق خوابیدین.اون روز خاله آرزو برای حسین جون جشن تولد گرفت که خیلی خوش گذشت.

روز سیزدهم نوروز که روز طبیعت هم هست به اتفاق باباجون منصور و مامان پری,خاله ناهید و عمو رضا و شادی جون بیرون رفتیم.


 خلاصه عید تمام شد و روز شانزدهم فروردین که شما قشنگ مامان 2 ماه و یازده روزت بود با هم به خونه خودمون در بندرعباس برگشتیم.خیلی برام سخت بود که از مامان جونات جدا بشم اما بلاخره باید برمیگشتیم.هیچوقت به غربت عادت نکردم و دلتنگشون میشم.اما اینبار تو عزیزم کنارم بودی و من راحتتر این دوری رو تحمل میکنم....

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

عمه مهدخت
20 آذر 91 10:32
قشنگترین سین هفت سینمون از این پس سین سلامتی وجود شما دوتا فرشته قشنگمه.چقدر خوب بود که امسال جات پیشمون خالی نبود عروسکم





ممنون عمه ماه خوشکلم...


عمه مهناز
21 آذر 91 0:06
عزیزم امیدوارم در پناه خدا همیشه سالم باشی و هر سال عید رو کنار مامان بابا و همه کسایی که دوستت دارن باهم جشن بگیریم


ممنون عمه ناز مهربونم...
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ترمه نابم می باشد