روی ماه تو...
عزیزم...دوست داشتم هر چه زودتر فرشته ی کوچولومون رو که تو بودی ببینم...منو از اتاق ریکاوری از یه راهرو عبور دادن.توی مسیر کم کم دردم بیشتر میشد.اولین صدایی که خیلی یادمه شنیدم صدای باباجون منصور بود که با خوشحالی بهم تبریک می گفت.بعد صدای مامان جون,مامان پری,خاله آرزو,خاله اعظم,دایی رضا وناگهان صدای گریه قشنگ تو عزیزمو شنیدم...همه از زیبایی و سفیدی و چشمان رنگیت میگفتن و من باورم نمی شد...باور نمیکردم که خدای مهربون منت بر ما تمام کرده و فرزند سالم و زیبا بهمون عنایت کرده...باورم نمی شد تا وقتی که خاله آرزو تو خوشکلمو جلو آورد و روی ماهتو دیدم.حس و حالمو نمیتونم وصف کنم.انگار رها شده بودم از همه چیز,از خودم,از چند سال انتظار,...
نویسنده :
مامان اطهر
0:20