سومین بهار ...
ترمه زیبا روی من...بهار زندگی ام....
بهار 93 در حالی از راه رسید که قبل از اون خدای بهار,زندگی من و بابا رو با وجود گلی زیبا که تو نازنینم هستی بهاری کرده بود....خدا جونم شکرت....
یک سال سخت اما شیرین در کنار تو نازنینم سپری شد و من....من سعی کردم مادر خوبی باشم برات عزیزکم...سعی کردم حرفها و کارای خوب رو بهت یاد بدم...تمام تلاشم رو برای سلامتی و شادابی تو به کار بستم...
یک هفته بعد از تولدت بلاخره از شیر گرفتمت...خیلی سخت دل کندی...خیلی بی تاب شدی....دلم میخواست به قول خاله مریم با کامی شیرین ازش جدا بشی اما نشد و صبر زرد کامت رو تلخ کرد...
جمعه 9 اسفند 92 بعد از چند ماه کار و تلاش بابا مجتبی و جمع و جور کردن وسایل خونه ,به خونه جدیدمون نقل مکان کردیم...خیلی سخت از دوستان و همسایه های خوبمون دل کندی و هنوز بهونه میگیری که بریم خونه اون یکیمون....بریم پیس پانیا...پیس محمد مهدی....بریم پیس بته ها(بچه ها)...
پانیا جون و ترمه خانم...
بهار امسال رنگ و بوی دیگه ای داشت برامون.در سومین روز از آغاز فصل بهار,دایی رضا هم فصل جدیدی از زندگی اش را با شاهزاده خانم رویاهاش آغاز کرد...و تو نازنینم سرشار و سرمست از شادی و شوق بودی در کنار بچه ها و من خوشحال از شادی تو....
ادما همیشه دوست دارن تو لحظات شاد زندگی شون همه عزیزان و دوستانشون کنارشون باشن اما گاهی شرایط اونجوری که دلت میخواد و دوست داری رقم نمیخوره و همیشه حسرت یه چیزایی به دلت میمونه.اینو میگم که اگه یه روز تو همچین شرایطی بودی محکم باشی و مثل مامان زود نشکنی نازنینم....
خیلی وقت بود خاطرات شیرین با تو بودنم رو ثبت نکرده بودم و چقدر دلتنگ اینجا شده بودم.تو این مدت خیلی بزرگ و خانوم شدی عزیزم.بعد از عید خیلی دلتنگ بودی و بیقراری میکردی.یه روز بغل ات کردم و توی راهرو راه افتادم.دونه دونه دم در خونه همسایه ها می ایستادیم و من سراپا گوش میشدم تا صدای نی نی یا بچه ای رو بشنوم که بیاد و باهات دوست و همبازی بشه.داشتیم با نا امیدی به خونه یر میگشتیم که صدای دو تا بچه رو شنیدیم و بلاخره همیازی جدید پیدا کردی.
پری ناز و امیر حسین .چند روز پیش از اینچا رفتن....
پایین خونه جدیدمون یه دونه پارک هست که بیشتر عصر ها رو میریم اونچا تا بازی کنی.این روزها هم که هوا گرم شده بیشتر توی خونه سرگرم ات میکنم اما از اونجا که روزا خیلی طولانی ان باز هم حوصله ات سر میره و ....
عاشق سی دی خاله ستاره هستی و روزی دست کم 20 بار تکرارشو میبینی.از همه قسمت هاش خوشت میاد الا "بره آوازه خوان"و ب گریه ازم میخوای که ردش کنم و میگی :خوشم نمیاد.میگم جرا ؟میگی بره میترسه!
روزها به سرعت میگذرن و هر روز شوق اینو دارم که تو نازنینم یک روز بزرگتر میشی...
اسفند 92
اولین مهمانان خونه جدیدمون عمه جون مهدخت و بردیا جون بودن که با اومدنشون دلتنگی تو نازنینم کمتر شد..
مهرزاد جون و ترمه خانم..
آرشام همسایه و همبازی ترمه خانم...
ماشین آرشام...
خرداد 93.علی جون.حسین عزیزم.آلا خانم.امیر جون.ترمه خانم...در حال مسواک زدن دسته جمعی...
این روزها که می گذرد
شادم
این روزها که می گذرد
شادم
که می گذرد
این روزها
شادم
که می گذرد...
قیصر امین پور