یلدا مبارک....
ترمه ی نازنینم...دخترک زیبای من...
این دومین شب یلدایی است که با تو جشن میگیریم.تویی که با اومدنت شبهای تار من و بابا مجتبی رو به سپیده روشنایی و امید پیوند زدی.
یلدای امسال میزبان عموی مهربونت عمو مهدی بودیم.نمیدونی چقدر از شمعهای روشن و هندوانه ذوق کردی و هیجانی شدی.امشب تولد باباجون منصور هم بود.تلفنی تولدش رو تبریک گفتیم.خیلی دلم میخواست امشبو در جمع بزرگ خانواده و در کنار بزرگترهامون باشیم اما...
چند روزپیش از بازار برای تزیین لباست روبان خریدم .میخواستم لباس امشبتو خودم برات درست کنم .وقتی پوشیدی خیلی خوشت اومد و میخواستی مرواریدهای روشو بکنی!!!تل موهاتو هم عمه مهدخت مهربونت برای شب یلدات هدیه فرستاده بود.ممنون عمه جونم....
اینجا میخواستی شمع هارو "سوت"(فوت)کنی...
در حال خوردن انار...
اولین فال امشبو عمو مهدی گرفت که خیلی جالب و زیبا بود....
روز هجران و شب فرقت یار آخر شد
زدم این فال و گذشت اختر و كار آخر شد
آن همه ناز و تنعم كه خزان می فرمود
عاقبت در قدم باد بهار آخر شد
شكر ایزد كه به اقبال كله گوشه گل
نخوت باد دی و شوكت خار آخر شد
صبح امید كه بد معتكف پرده غیب
گو برون آی كه كار شب تار آخر شد
آن پریشانی شبهای دراز و غم دل
همه در سایه گیسوی نگار آخر شد
باورم نیست ز بدعهدی ایام هنوز
قصه غصه كه در دولت یار آخر شد
ساقیا لطف نمودی قدحت پرمی باد
كه به تدبیر تو تشویش خمار آخر شد
در شمار ار چه نیاورد كسی حافظ را
شكر كان محنت بیحد و شمار آخر شد...
یلدا مبارک....شاد باشی دخترم....
خیلی دوستت دارم.....