ترمهترمه، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره

ترمه نابم

تولد یک سالگی

      "به نام هنرآفرین"   ترمه نابم,دختر نازنینم...   زندگی صحنۀ یکتای هنرمندی ماست،  هرکسی نغمۀ خود خواند و از صحنه رود، صحنه پیوسته بجاست، خرّم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد...   خیلی از روزها به این فکر میکردم که یه جمله تاثیر گذار و موندگار برات بنویسم که همیشه ملکه ذهن و روحت باشه و با خوندنش به زندگی و آینده ات امیدوار بشی...این فرصت در آغاز یک سالگیت بوجود اومد و خواب خاله مریم (مامان آیلین کوچولوی شیرین زبون)تعبیر شد...     وقتی برمیگردم و به لحظه هایی که توی این یک سال و نه ماهی که با هم  هستیم فکر میکنم وجودم لبریز از&nb...
9 اسفند 1391

ترمه پنج ماهه ما

  دختر خوشکلم,ترمه عزیزم 5 خرداد 91 وارد پنجمین ماه از زندگیت شدی قشنگم.عاشق جغجغه هات شده بودی و با تکون دادنشون لذت می بردی.تند تند دست و پا میزدی و دستتو به طرف اشیای دور و برت دراز میکردی.با دقت هر چه تمام به کتاب قصه هات نگاه میکردی.آخه از 4 ماهگی وقتی شبها خوابت نمی برد کتاباتو(کتابایی که عمه مهدخت هدیه داده بود و کتاب پارچه ایت) میاوردم و برات میخوندم.شما هم چشمای قشنگتو از صفحات رنگارنگ کتاب بر نمیداشتی. لثه هات شروع به سفت شدن کرده بودن و مرتب دستای کوچولوتو تا مچ توی دهانت میکردی.از دستای خودت گذشته دستای من و بابا مجتبی هم در خدمتت بودن... خیلی شیرین و خانم شده بودی.توی کریر میخوابوندمت و جل...
11 بهمن 1391

عروسک شش ماهه

  عروسک قشنگم,دختر نازم... چشم باز کردیم شش ماهه شدی عروسکم.کم کم تلاش میکردی سینه خیز به طرف چیزایی که نظرتو جلب میکردن بری.خیلی بامزه بودی.توی رورووک می نشستی و تند تند این ور و اون ور میرفتی.کافی بود من از کنارت تکون بخورم به سرعت با اسبت خودتو بهم میرسوندی.ازت غافل میشدم پای جاکفشی بودی و در قفسه هاشو تند تند باز میکردی و به کفش بابا مجتبی که میرسیدی توی بغل میگرفتی و می نشستی. لثه هات همچنان اذیتت میکردن و تمام اسباب بازیهاتو توی دهانت میکردی حتی گاهی پاهاتو بالا میاوردی و توی دهانت میکردی. الان که مینویسم دلتنگ اون روزات شدم...     ...
11 بهمن 1391

ورود به خانه

      ترمه همزبانم دختر نازنینم... بلاخره به خونه برگشتیم.به خونه ای که سالها عطر وجود تو نازنینمو کم داشت,خونه امنی که بابا مجتبی ستون اونو به لطف خدا بنا کرد و تکیه گاهم شد.نازگلم تو هم با اومدنت این ستون رو محکم تر کردی و عشقمون رو کامل کردی.از خدای مهربون که این خوشبختی رو بهمون هدیه داد ممنونم...به خونه خوش اومدی نازنینم... وقتی وارد خونه شدیم داداش پرویزت !به استقبالمون اومد... خیلی خوشحال بود آخه بعد از5 سال از تنهایی بیرونش  آوردی...!!!          شما وارد سومین ماه زندگیت شده بودی و هنوز شب بیدار بودی.بابا مجتبی اکثر شبها بهت گریپ میک...
14 دی 1391

اولین بهار زندگیت

                                    بهار زندگی ام...ترمه نازنینم... وقتی بهار 91 از راه رسید,تو نازنینم وارد دومین ماه از زندگیت میشدی.تو بزرگترین و زیباترین عیدی بوده و هستی که تا حالا گرفتم.اولین عید بود که همه چیز زیباتر بود.حتی شیرینی های عید هم شیرین تر بودن.عطر گلها,صدای پرنده ها یه جور دیگه بودن.ماهی تنگ بلور هم انگاری قرمز تر شده بود و خلاصه حس و حا لمون عجیب بهاری بود...              &n...
13 دی 1391

بعد از تولد

            دختر نازنینم...ترمه عزیزم             7 ماهه توی دلم بودی که من و بابا مجتبی تصمیم گرفتیم برای تولدت بیاییم پیش مامان جون و مامان پری.اما قبل از اومدنمون  اتاقتو آماده کردیم و وسایلتو خریدیم.پرده هایی که خاله آرزو دوخته بود رو نصب کردیم و دور اتاقتو استیکر چسبوندیم      . لباساتو هم مامان جون و مامان پری برات آماده کردن و خریدن.                         &...
13 دی 1391

لحظه دیدار

  مگه تموم میشدن؟لحظه های انتظارو میگم...بلاخره بعد از سختی ها آرامش روی خودشو نشون داد.آخه خدا خودش تو قرآنش وعده داده... و تو عزیزم در آخرین ساعات پنجمین روز از دومین ماه فصل زمستون از راه رسیدی "چهارشنبه5/11/1390"و آرامش و گرمای زندگیمونو با اومدنت چند برابر کردی... جونم برات بگه:اون روزصبح نوبت دکتر بیهوشی داشتم(آخه مامان با مواد بیهوشی حساسیت داره),با خاله آرزو که همیشه مثل یه فرشته مهربون کنارمون بود رفتیم پیش آقای دکتر.بعد از معاینه وقتی دکتر فشارمو گرفت 14 بود.تعجب نکردم چون تو این اواخر مرتب فشارم بالا میرفت و چند بار بستری شدم اما چون یکم ورم هم داشتم دکتر سریع آزمایش دفع پروتی...
10 آذر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ترمه نابم می باشد