ترمهترمه، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

ترمه نابم

خودم بلدم....

  ترمه شیرین بیانم...قند و عسلم... دیشب سر میز شام بابا مجتبی میخواست غذا دهنت بگذاره که با اعتراض قاشق رو از دستش گرفتی و محکم و با ادا گفتی:"خودم بلدم"!!! من و باباچند ثانیه اینجوری بودیم و بعد هر دو   .... امروز وقتی از خواب بیدار شدی سراغ کالسه(کالسکه)ات اومدی تا سوارش بشی.اولش مامان مامان میکردی سوارت کنم اما بعد از چند لحظه قلق کار دستت اومد و فاتحانه گفتی:"خودم میتونم" و من:  قربونت برم که از الان مستقل عمل می کنی....   حسینیه بانک ملی...       شبهای اول تا هفتم محرم امسال بندر بودیم و روز هشتم برای عزاداری سرور و سالار شهیدان امام حسین(ع) پیش مامان جونات رفتیم...
4 آذر 1392

خاطرات جا مانده....

ترمه نازنینم.... خیلی تلاش میکنم تا خاطرات و لحظه های با تو بودنمون رو ثبت کنم اما ....ببخش عزیزکم....راستی وبلاگت چندروز پیش 1 ساله شد.به امید اینکه بتونم روزهای شیرین با تو  عزیزم رو توی این وبلاگ ثبت و موندگار کنم...          اولین تاب سواری...    ترمه و داداش پرویز!!!   ترمه و پوشک هاش...            شبی که فهمیدیم اولین دندونت بیرون اومده.خونه عمه ماهت بودیم .سر میز شام.داشتم بهت آب میدادم که یه دفعه متوجه صدای تیک تیک دندونت شدم. (اولین ...
15 آبان 1392

مهری که گذشت...

    ترمه شیرین زبانم.... یک هفته مونده به آخر شهریور خاله آرزوی مهربونت زنگ زد که با امیر جون میخوان بیان پیشمون.نمیدونی چقدر از شنیدن این خبر خوشحال شدم.... مامان جون و بابا جون هم که میخواستن برن پیش خاله الهام . دایی محمد هم که کارشناسی ارشد شهرکرد قبول شد و مامان جون اینا مجبور شدن اول برن و دایی محمد رو ثبت نام کنن و بعد راهی رفسنجان بشن.   خلاصه خاله آرزو و امیر جون اومدن  اما حسین جون و عمو محمد بخاطر مسابقه فوتبال حسین جون نیومدن.بعد از چند روز به اتفاق هم با قطار رفتیم پیش خاله الهام تا خاله رو بدرقه کنیم و عازم خونه خدا بشه.بلیطمون ساعت 1/5 ظهر بود و بابا&...
4 آبان 1392

سومین سال مادر شدن...

دختر کوچولوی مامان,ترمه ی زیبا روی من... هر سال با اومدن روز مادر خیلی دلتنگ و دلگیر میشدم.حتی به کسانی که پیام میدادن و روز زن و مادر رو تبریک میگفتن میگفتم :امروز که روز من نیست روز مامان هاست...الان که اینهارو مینویسم بغض گلومو فشار میده و اشکهام جاریه.الان سومین ساله که خدا جواب دل شکستمو با وجود تو نازنینم داده و امسال صدای قشنگ*مامان*گفتنت توی خونه طنین انداز میشه. دعا میکنم که خدای مهربون به حق این روز عزیز به همه اونهایی که آرزوی مادر شدن دارن یه هدیه آسمونی بده و دل همه از وجود فرزندشون شاد بشه...آمین. میلاد گل خوشبوی پیامبر حضرت فاطمه(س)و روز مادر مبارکباد.   ...
14 مهر 1392

نی نی کوشولو....

   ترمه قشنگم....دخترکوچولوی من.... از 4ماهگیت وقتی شبها خواب به چشمای نازت نمیومد و بی تابی میکردی برات کتاب میخوندم.یه کتاب پارچه ای که اولین چیزی بود که بعد از اینکه من و بابا مجتبی فهمیدیم میخوای به دنیای تنهایی مون پا بگذاری رفتیم و با کلی شوق و ذوق برات خریدیم.هیچوقت برق نگاهت از یادم نمی ره وقتی کتابتو می آوردم.با خوشحالی دست و پا میزدی و منم زیر نور چراغ خواب اتاق برات میخوندمش و شکلاشو نشونت میدادم و این آغازی بود برای علاقه فراوانت به کتاب که از این بابت خیلی خوشحالم و خدای مهربونو شکر میکنم....     شش ماهه که بودی از عکس بچه های مجله شهرزاد ذوق میکردی و پر از شادی میشدی.عمه ماه مهربو...
24 شهريور 1392

تعطیلات اجباری من و دخترم...

نارنین دخترم.ترمه مهربانم....     10 تیر ماه بود که به دنبال ورود یه مهمون ناخوانده به خونمون مجبور به یه کوچ اجباری شدیم  که این کوچ حدود 2 ماه طول کشید... بابا مجتبی به دلیل مشغله کاری نتونست ما رو همراهی کنه و این بار هم  عمو مهدی زحمت همراهی  با ما رو کشید و همسفرمون شد. کل ماه رمضان رو پیش مامان جونات بودیم.تو این مدت خیلی به شلوغی عادت کردی و هنوز بر نگشته نگرانم که چطور با تنهایی دوباره عادت میکنی...   تو این مدت زبونت خیلی باز شده و تو حرف زدن و تکرار صحیح کلمات خیلی پیشرفت داشتی. ترمه این چیه؟ پنته(پنکه).این چیه؟کوله(کولر)این مال کیه؟ت مه(ترمه) اسم پسر خاله...
23 شهريور 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ترمه نابم می باشد